از کتاب “هیچکس نمی داند من کیستم”
اکتاویوس واشینگتن 15 ساله Octavius.Washington) )
دیروز من در فروشگاه بودم. پسر کوچک سفید پوستی
وارد فروشگاه شد . شیر و کاکا سیاه خواست.همه ی آدم ها
در فروشگاه به او نگاه کردند. با خود گفتم او اشتباه کرده .
منظور او قهرمان است.
اما او دوباره گفت : ممکنه به من یک کاکا سیاه بدهید. او
به من نگاه می کرد.
حرمتی نیست.
عزتی نیست.
گریک 16 ساله ( Criag . S )
به کسی که شاید درک کند مرا
این آخرین نگاه من به غروب خورشید است
مرگ من زود فرا رسیده است
دیگر روی ساحل شنی قدم نخواهم زد
آسمان را نخواهم دید
در این شکاف بزرگ بی عدالتی
با حقه ها , نیرنگ ها زندگی کردم
تا توانستم برای بودنم جنگیدم
آری ,من همان گرفتارم
که مغز فانیم بسیار مغشوش است
راه ها بسیارآن جا در جهان بیرون و من سر در گمم این جا
سر در گم و منتظر
تا روحم آتش بگیرد
اوج تقدیر من است اکنون
در جستجوی پیشرفت بیشتر نیستم ,نخواهد شد
پس همین حالا
قلب مجروح و مصیبت زده ام را
باز ایستان , باز ایستان
عشق من , زندگیم
من همین حالا
رخت بر می بندم از این نا کجا آباد
16 ساله ( R.c )
سیاه
سیاه ! ما می میریم
سیاه ! تو گریه می کنی
سیاه! من گریه می کنم
آیا سفید مرا می گریاند؟
وموجب مرگ من است؟
چرا ما را می کشند؟
گناه من و تو چیست؟
آه بله!
سیاهی رنگ پوستمان
اما ما فقط
می خواهیم آزاد باشیم
آنها سیاهی ما را می بینند
سیاهی پوست من و تو را
اما روحمان را چه که مشتاق آزادی است؟
آن را نمی بینند
آن ها نمی دانند
آنچه که در ما نمی میرد
شوق آزادی است
دبلیو. ان این شعر را زمانی که منتظر صدور حکم در کانون اصلاح و تربیت بود نوشت.
16 ساله (W.N )
زندان- مسیر زندگی
قدم زدن در روز در شب
راه رفتن روی یک خط گچی در مسیر راست
رفتن تا خورشید
راه رفتن روی برف
رفتن
بسیار عاقلانه رفتن
قدم زدن در گل و لای در باران
پیاده روی در مسیر آسان
بی هیچ دردی
راه رفتن به روی آب سخت است
به روی برگ دشوار
اما
دشوارتر از همه
می دانی
قدم زدن در حزن واندوه است
دیدگاهتان را بنویسید