از کتاب “گلچینی از پندهای شاه نامه “
21
فریدون فرخ* فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد ودهش* یافت این نیکوئی تو داد و دهش کن فریدون توئی
فریدون نامدار فرشته نبود , اوانسان بود . سرشتش از مشک و عنبر نبود . داد و دهش
به فریدون نیکوئی بخشید , هر کس داد و دهش کند فریدون است.
- گاهی انسان ها به دلیل کارهای خوبشان چنان بزرگ می شوند که ما فکر می کنیم افسانه هستند. خوب بودن و به درجه ی بالای نیکی و وارستگی رسیدن, دور از دسترس و دشوار نیست. اگر دادگرباشی و بخشش داشته باشی , به بزرگی و جایگاه بالای انسانیت دست می یابی .همان گونه که فریدون فرخ, رها کننده ی جهان از ستم های ضحاک به جایگاه سزاوارش دست یافت.
20*
بیا تا جهان را به بد نسپریم* به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج و دیوار و کاخ بلند نخواهد بدن مر تو را سودمند
سخن* ماند از تو همی یادگار سخن را چنین خوارمایه* مدار
بیا تا جهان را به بدی نگذرانیم و همه کوشش خود را در راه نیکی به کار ببریم . حال که
بدی و نیکی ناپایدارند , بهتر است از ما نیکی بماند. گنج وکاخ های پر زرق و برق برای تو
سودمند نیست . تنها چیزی که از تو می ماند سخن و ادب است . بنیان و ارزش سخن را خوار
نشمار.
- در این جهان که نیکی و بدی ناپایدار است, هنگامی که همه چیزرفتنی است پس نیکی به جای بگذار. تنها یادگاری که از تو می ماند فرهنگ و دانش است. ارزش فرهنگ و ادب را بدان و از خود نشانه های نیک باقی بگذار.
رها کردن فرنگیس پیران را از گیو ( صفحه ی 155)
168
بدو گفت گیو ای سر بانوان انوشه بزی شاد و روشن روان
یکی سخت سوگند خوردم به ماه به تاج و به تخت سرافراز شاه
که گر دست یابم براو روز کین کنم ارغوانی به خونش زمین
بدو گفت کی خسرو ای شیرفش* روان را ز سوگند یزدان مکش
کنون دل به سوگند گستاخ کن به خنجر وراگوش سوراخ کن
چو از خنجرت خون چکد بر زمین هم از مهر یاد آیدت هم ز کین
بشد گیو و گوشش به خنجر بسفت* ز سوگند برتر درستی بجست
گیو به فرنگیس می گوید که ای سر بانوان, شاد و جاودان بزی با روان روشن. من به ماه سوگند
خورده ام و به تاج و تخت شاه سرافراز , که روز کین خواهی اگر دستم برسد زمین را ازخونش
رنگین کنم. کی خسرو می گوید ای دلاوری که چون شیری ,از سوگندی که خورده ای دست
نکش. اکنون سوگند خود را اجرا کن. گوش او را با خنجر سوراخ کن و زمین را از خونش رنگین
که با این کار هم مهربانی کرده ای و هم به سوگندت وفادار بوده ای. گیو گوش پیران را با خنجر
سوراخ کرد و از اجرای سوگند بهتر , درستی را برگزید.
- ایرانیان به پیمان و سوگند بسیار پایبند بوده اند. می توان درستی را برگزید و راهی دیگر برای اجرای سوگند و پیمان یافت. اگر ضحاک به پیمان خود با ابلیس گردن نمی نهاد کشنده ی پدر نمی شد که از شکستن پیمان بسیار بدتر بود. برخی پیمان ها از ریشه نادرست هستند مانند پیمان ضحاک با ابلیس که هرچه بگوئی فرمان می برم.
45
بدیشان چنین گفت سام سوار که این کی پسندد ز ما کردگار
که چون نوذری از نژاد کیان به تخت کئی بر کمر بر میان
به شاهی مرا تاج باید بسود* کسی این سخن را نیارد شنود
من آن ایزدی فره* باز آورم جهان را به مهرش نیاز آورم
که خاک منوچهر گاه من است پی* اسب نوذر کلاه من است
سام سوار پاسخ داد که کردگار این کار , ربودن تخت و کلاه پادشاهی, را کی از ما می پسندد که
نوذراز نژاد پادشاهان باشد و من تاج پادشاهی برسر بگذارم. کسی یارای شنیدن این سخن را ندارد.
من فره ی ایزدی را به او باز می گردانم و جهان را نیازمند مهرش می کنم. خاک منوچهر تخت من
و رد پای اسب نوذر تاج من است.
- پس از این که نوذر به کژی می گراید , بزرگان از سام می خواهند که تخت و تاج نوذر را از آن خود کند . با او پیمان می بندند که در کنارش بمانند واز او پشتیبانی کنند تا کشور و مردم آسیب نبینند. سام پهلوان است , نگهدارنده ی تاج و تختی که بر داد و دهش استوار باشد. خیانت , افزون خواهی و رشک در دل پهلوانان ایران جای ندارد. او با راستی و دلاوری پیشنهاد بزرگان را به تندی رد می کند و تاج و تخت پادشاهی را , همان گونه که باور اوست از راه کژی و نادرستی به راه راستی و فره ی ایزدی برمی گرداند. فره ی ایزدی, داد و دهش و راستی و آبادانی.
دیدگاهتان را بنویسید