از کتاب “و زمین هیچ نگفت”
دوست می دارم
لحظه ی با شکوه مرگ برگ
سقوط قطره ی باران دراقیانوس
و فرو رفتن آن در خاک صبور صحرا
برای نو شدن تازه شدن را
دوست می دارم
لحظه ی با شکوه مرگ من
جدایی تار از پود پود از تار تنم
به دست خاک سرد بی ریا
برای نو شدن تازه شدن را
دوست می دارم
دوباره می رویم می شکفم
شاید درقلب گلی
در چه جاری می شوم؟
کاش در پروانه
یا زلال جویبار
در غنچه ای بسته دهان
تا حرف هایم گل کند
جدا از تن بیجان سفری در پیش است
می توانم ذره ای باشم دربکر طبیعت
گلبرگ یا برگ یا جنگل انبوه سپیدار
می شود در شاخه های بید مجنون سرنگون باشم
هر چه باشم… حال و روزم هر چه باشد
بهتر است آدم نباشم
می توان زردی برگی بود در پاییز
یا شراب قرمزی در آلبالو یا که گیلاس
می توان دانه ی برفی بود حتی
سپید سپید ترد ترد
یا شبدری تازه که کوچک بره ای
می جود آن را
آب و فواره و بوی گل
هر چه باشم باشم
بهتر است آدم نباشم
سایه ای بر سر عالم همه عالم
عشق باشم عشق
دوست می دارم
پر شدن از خویشتن را
خویشتن خویشم
خدا را
دوست می دارم
طلا 91
من وتو
تو از جنس مرداب و ساکن به یک جا همیشه
من از جنس رودم خروشان و پویا همیشه
تو آن گرگ وحشی به دنبال بره دویده
من آن دشت پهناورم بره در آن لمیده
تو پروانه مصلوب کرده به سنجاق کینه
من آنم ز شوقش دلم پر کشیده ز سینه
تو ویرانگری مثل طوفان مخرب همیشه
من اما نسیمم به گلها وزان و به بیشه
تو اوج سکوتی و من آشنا با ترانه
نه هم کیش و هم مسلکی تو نه با من یگانه
86 طلا
در پاسخ شعر بانو السمان شاعره ی سوری , متن زیر را نوشته ام. نخست شعر بانو السمان
به خانه من اگر آمدی
اگر به خانه ی من آمدی
برایم مداد بیاور، مداد سیاه!
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم،
یک ضربدر هم روی قلبم، تا به هوس نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها،
نمیخواهم کسی به هوای سرخی شان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را
بدون اینها راحتتر به بهشت میروم، گویا
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطه «حجاب» کمی بیاندیشم
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم … بدوزمش به سق
این گونه فریادم بی صداتر است
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد
به جایی که عرب نی انداخت
میدانی که؟ باید واقعبین بود
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی برایم بگیر
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغض ام را در گلو خفه کنم
یک کپی از شناسنامه ام را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم
ترا به خدا
اگر جایی دیدی حق میفروختند
برایم بخر… تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حق ام را بخورم
سر آخر اگر پولی برایت ماند،
برایم یک پلاک بخر به شکل گردنبند،
تا به گردنم بیاویزم و رویش با حروف درشت بنویسم
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یك انسانم
غاده_السمان شاعر سوری
ما همیشه انسانیم
من انسانم و تسلیم نمی شوم
زیبایی و عشق از آن من است
که با تو قسمت می کنم
با تو که چشمت زیبا بین است
و قلبت سزاوار عشق
تو نیز انسانی مانند من
سرشار از احساس
اگر به خانه ی من آمدی
با یک بغل گل بیا گل سرخ و گل یاس
که بدانم دوستم داری
گلها را به پایم بریز و مرا در میانشان بنشان
من و تو انسانیم
گل مارا از گل سرشته اند
و هیچ نگو…
زیرا چشمانت فریاد می زنند عشق را
برایم بستری از گل بساز
بستری از مهربانی از عشق از راستی
ما ” همیشه انسانیم”
87 طلا
آرامش
کودکیم مرا به دشت می کشاند
به دشت شقایق ها و نرگس ها
رنگ ها نوازشگر چشم
عطر گلها شمیم هستی بخش
می شود آیا؟ به زیر این چمن ها خفت آرام
می شود آیا ؟ نگاهی داشت بر طاق بلند آسمان
می شود قلبم لگد مال قدم های ظریف کود کان باشد؟
دیدگانم هم تما شاگر پرواز پرستو ها؟
می شود آیا به زیر این چمن ها خفت آرام؟
در دل سرد و سیاه خاک
می شود آیا؟
آرام گرفت؟
آرام؟
طلا 88
دیدگاهتان را بنویسید